فاطمه مقیمی، اولین بانوی زن ایرانی است که توانسته است شرکت بینالمللی حمل و نقل را به نام خود ثبت کند. زمانی که انجام این کار بسیار دشوار مینمود و باورهای جامعه این هنجار را نابههنجاری میپنداشت او توانست با روحیهی خستگیناپذیر و ایمان قوی آن را به انجام برساند.
مقیمی کسی است که نه فقط فعل خواستن، بلکه فعل توانستن را برای خود صرف کرد و این موفقیت را مرهون تلاشها و پیگیریهای خود و حمایتهای همهجانبهی همسر خود میداند. او زن مهربان که دوست دارد تجربیات خود را در اختیار زنان و دختران جوان قرار بدهد. او سه دوره عضو هیئت مدیره انجمن صنفی شرکتهای حمل ونقل بینالمللی بود، و دوازده سال عضویت و ریاست بخش حل اختلاف و رسیدگی به شکایات تجار و شرکتها و تجار با هم و رانندگان از تجار و… را دارد و توانسته بیش از 95% این پروندهها را با صلح وسازش دو طرف مختومه کند.
او همچنین عضو انجمنهای دوستی ایران و کشورهای مختلف و مدیرعامل انجمن ملی زنان کارآفرین وعضو گروه مطالعاتی و تحقیقاتی کریدور شمال- جنوب است. او تنها خانم عضو هیئت نمایندگان اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران و ایران است.
» چرا وارد حوزهی حملونقل شدید؟
در خانوادهای به دنیا آمدم که پدر و مادر هر دو آموزشوپرورشی بودند و هر دو شغل آزاد هم داشتند؛ دومین دختر از چهار دختر خانوادهای که وضع متوسطی داشت. دیپلم که گرفتم رشتهی مهندسی عمران دانشکدهی فنی قبول شدم. خودم جراحی دوست داشتم ولی پدرم خیلی دلش میخواست مهندسی بخوانم. دو سال در ایران درس خواندم و بعد واحدهایم را به دانشگاه انگلیس انتقال دادم و همانجا درسم را تمام کردم و بعد از انقلاب به ایران برگشتم. در آن سالها کار کردن در رشتهی عمران، آن هم برای یک زن وضعیت نابسامانی داشت. به خاطر همین ترجیح دادم از تخصص دیگری استفاده کنم و آن هم زبان انگلیسی بود. به عنوان مترجم وارد شرکتی شدم که علیرغم این که فکر میکردم یک شرکت بازرگانی است، یک شرکت حملونقل بود. همین سرآغازی شد برای شناخت و علاقعمند شدن به این رشته و بعد، سه سال و نیم کارمند آن شرکت بودم تا این که تصمیم گرفتم به طور جدی وارد صنعت حملونقل بشوم.
» چرا به همان کارمند بودن اکتفا نکردید؟
روحیهی آدمها با هم فرق میکند. باید ببینید از زندگی چه میخواهید. من شاید قابلیت تابع شدن و قراردادی شدن را نسبت به یک سری دستورالعمل نداشتم. همیشه دلم میخواست سکان هدایت کار، دست خودم باشد. کار روتین حوصلهام را سر میبرد و تنوعطلبی در کار برایم جذاب است. فضای کارمندی برایم کوچک بود. زمانبندی و کارهای تکراری و نداشتن قدرت عمل خستهام میکرد. حالا که فکر میکنم میبینم همیشه سمت و سوی ذهنی من همین بودهاست. وقتی برمیگردم سمت بازیهای دوران کودکی، میبینم خیلی اهل خالهبازی و عروسکبازی نبودم و بیشتر بازیهایم پسرانه بود مثل فوتبال. ضمن این که به محض ورودم به این شرکت، ازدواج کردم؛ یعنی اوایل سال ۵۹. علاوه بر روحیات خودم، همسرم هم اصرار داشت که در کار، محدود و محصور نمانم. میگفت به جای کار اجرایی دنبال استراتژی کار برو.
» جالب است که همسرتان اینقدر موافق شنا کردن شما خلاف حریان رودخانه بود؟
این تفکر خاص همسرم بود. ویژگی خودش بود. یعنی به خاطر دو سه سال زندگی با من تغییر نکرده بود. با این حال قابلیتهای مرا هم دیدهبود و میدانست که اگر در تصمیمگیری آزادم بگذارد حتما به نتیجه میرسم. همیشه اعتقاد دارد که محدود بودن آدمها، چه زن و چه مرد در چارچوب خانواده، غایت و مقصود نیست. همیشه هم مثالش این است که تو داری تمام وظایف خانهات را حتی فراتر از یک زن خانهدار انجام میدهی. مسئولیت مادرانهات را هم به بهترین نحو انجام میدهی اما جامعه هم گردن تو حقی دارد که باید با تمام تواناییهایت، خدمت کنی. به خدا اینها شعار نیست. طرز تفکرش همین است. طبیعی ست که با این طرز تفکر، مسیر آدم به سمت اوج هدفی که دارد، هموارتر میشود. شک ندارم اگر میخواستم تنها و یکتنه، از این راه پرپیچوخم بگذرم قطعا به این نقطهای که الان رسیدهام ، نمیرسیدم. موتور محرک من همیشه همسرم بود و هست. شاید حرفهایم ، به نظر خیلی شعاری بیاید ولی اگر یک روز سرزده بیایید دفترم یا خانهام و با من چای بخورید این حرفهایی که میزنم را بیشتر درک میکنی.
» چه اصراری دارید که کنار این حجم از مسئولیت، وجه زن خانهدارتان را هم پررنگ نگه دارید؟
من زندگی میکنم. به دستهای من نگاه کن. من مدام کار میکنم و با تمام وجودم زندگی میکنم. دیروز یک ربع به ۶ از خانه بیرون آمدم چون ۶:۳۰ در اتاق بازرگانی جلسه صبحانه داشتیم و ۱۰ شب به خانه رسیدم. بعد از این که شام خوردیم برای امروز خواستم تاسکباب درست کنم. سیبزمینی و پیازها را در سینی گذاشتم تا پوست بگیرم. وقتی نشستم احساس کردم خیلی خستهام و بعد بلافاصله به خودم گفتم من خسته نیستم. تازه انگار از خواب بیدار شدهام و باید یک روز جدید را شروع کنم. چون زندگی در خانهی ما، از همان موقع شروع میشود. همسرم مثل همیشه گفت: چقدر به تو میگویم آشپزی نکن؟! پس این رستورانها را برای چه گذاشتهاند؟ خود بچهها هم غذای بیرون را بیشتر دوست دارند. گفتم: غیرممکن است. غذایی که با محبت پخته میشود تاثیرش چند برابر غذای بیرون است.
این انرژی را از کجا میگیرید؟ میشود گفت ذاتی است و خدادادی؟
به خدا نمیدانم. ولی از یک چیز مطمئنم. من ژن گیلانی دارم و تاریخ و شرایط جغرافیایی، به مردمان آن منطقهسخت کوشی را آموختهاست؛ شاید به این دلیل است. به خانمهای گیلانی نگاه کنید؛ در مزرعههایشان زنها بیشتر از مردها کار میکنند. به هر حال وقتی به خانه میرسم انگار تازه زندگیام را شروع کردهام. در عین حال که باید درس هم بخوانم. چون الان در رشتهی مدیریت تحول، دکترا میخوانم.
» چه نیازی به درس خواندن داشتید؟
بعد از این که دیدم مهندسی عمران رشتهی کاری من نیست دوباره از نو لیسانس مدیریت بازرگانی گرفتم و کارشناسیارشدم را هم مدیریت استراتژیک خواندم. دلیلش هم این بود که از نظر کاری، در فضایی زندگی میکنم که نیاز دارم برای خودم بهروز باشم. در کار اگر بهروز نباشی، یک جایی تفکر سنتی جای تحصیلات تو را میگیرد. چون بعد از این که وارد صنعت حملونقل شدم، علاقهام را دیدم و میزان پایبندیام را نسبت به این رشته سنجیدم.
» ریشهی اصلی این علاقه چه بود؟ آن که بیشتر از دلایل دیگر پایبندتان کرد؟
مهمترینش این بود که همه تصور میکردند که یک زن هیچوقت نمیتواند در زمینهی حملونقل کار مدیریتی انجام بدهد و من در هیچ کار سالمی، مانع و محدودیتی برای زن بودن نمیبینم. معتقدم وقتی علاقهای هست حتما توانایی انجام آن کار هم وجود دارد فقط باید زمینهی پرورشش را فراهم کرد. اینها واقعیتهایی است که به آن رسیدم.
» و کمی از آن همه مشکلاتی که در این مسیر به خاطر زن بودن برایتان بوجود آمد؟
من برای ثبت شرکتم باید به وزارت راه میرفتم. پروسههای خودش را دارد. سوابق کاری میخواهد و امتحانهای متعدد ورودی. اواخر سال ۶۱ که وارد این صنعت شدم هنوز هیچ زنی قدم در این عرصه نگذاشته بود. خیلی مکافات کشیدم تا توانستم موفق بشوم و شرکتم را ثبت کنم. اولین و مهمترین سختیاش این بود که باور حضور یک زن در این شغل وجود نداشت. وقتی میپرسیدم منع قانونیاش کجاست؟ چرا نمیتوانم؟ میگفتند نمیتوانی. میگفتم خب بنویسید. میگفتند نوشتنی نیست. پایداری و پیگیری من باعث شد از هزار خان این مسیر پرپیچوخم بگذرم و تاییدیه را از وزارت راه بگیرم. مثلا میگفتند باید بروی رشتهی مرتبط بخوانی. گفتم مگر تمام اینهایی که در این زمینه فعالیت میکنند تحصیلات مرتبط دارند. آنها یا رانندهاند و یا گاراژدار. بعد میگفتند به آنها کاری نداشته باش شما زمینهی تحصیلاتت به این رشته نمیخورد. این بود که همان سال رفتم دانشگاه آزاد و در رشتهی مدیریت حمل و نقل ثبت نام کردم و شاگرد سوم هم شدم.
» دلیل این همه اصرارتان چه بود؟ نمیشد بروید سراغ کاری که دردسرکمتری داشته باشد؟
درست است. چون علاوه بر این که اصلا چنین باوری وجود نداشت و من باید خیلیها را متقاعد میکردم، خیلی وقتها توهین هم میشنیدم. ورودم به این رشته، انگار یک جوری دخالت در امور مردان بود. وارد صحنهای شده بودم که انگار این صحنه، صحنهی بازی من نبود. اصلا حاضر نبودند مرا بپذیرند چه برسد به این که بخواهند به من به چشم یک رقیب نگاه کنند و دقیقا این سنگ اندازیها مرا جسورتر و مصرتر می کرد. چون همیشه در رویاهایم، انجام کارهای غیرممکن را دوست داشتم. کاری که هرکسی نتواند. ضمن این که این کار نسبی نبود که از طریق خانواده به من رسیده باشد. یک جور نوآوری بود. طبیعی بود که وقتی قصد انجامش را کردم میبایست ریسکهای زیادی را هم میپذیرفتم. حتی بعد از ثبت شرکت، یا مرا در بحثهای تشکلی راه نمیدادند یا اگر مطلع میشدم و میرفتم، اصلا مرا ندید میگرفتند. یادم میآید در یکی از مراسمهای ماه رمضان، افطاری میدادند و من هم خبر شدم و رفتم. گوشهی رستوران برای من چادر زدند و گفتند شما برو آن جا بنشین. من یک نفر تنها آن جا نشستم ولی رفتم و باز هم رفتم. همین امروز هم با وجود این که سطح آگاهی مردم خیلی بالا رفته، اما یک جوان حاضر نیست با اصرار به خواستهاش برسد و این همه ملامت بشنود و سختی ببیند. وقتی از من میپرسند چرا به این جا رسیدی؟ میگویم من به خاطر نگاه و باور و تفکر خودم آمدم. خوشحالم که در هیچ مقطعی از زندگی، از هیچ رانتی استفاده نکردم. هیچ گونه وابستگی در هیچ دورهای از زندگی، به قدرتی یا نهاد و وزارتخانهای نداشتم و حتی خیلی از موانع سر راهم بود به خاطر نوع جنسیت و نگاهم، نوع کاری که انتخاب کردم و این که اولین بودم. اما امروز که نگاه میکنم به خاطر راهگشا بودنم، بسیار احساس غرور میکنم. نه به خاطر موقعیتی که الان دارم . به خاطر این که راه را برای دیگران باز کردهام.
» شما بانوی میلیاردر ایران هستید؟
اولا امروز هر کسی که در تهران یک خانهی معمولی داشته باشد میلیاردر است. ولی نگاه بدی که به اصطلاح میلیاردر، در جامعه وجود دارد، درست نیست. چون در اسلام هم سرمایه داشتن قابل قبول است فقط باید ببینی سرمایه از کجا به دست آمده. آنچنان که همه تصور میکنند سرمایه مالی ندارم ولی مولتی میلیاردم به خاطر انرژیها و روابط انسانی که دارم. من آنقدر دوست و رفیق دارم، آن قدر همراه دارم، آن قدر آدمها را میشناسم و آدمها مرا میشناسند که خودش مهمترین سرمایهی من است. چون در نهایت چیزی با خودم نمیبرم ولی اثراتی که از خودم باقی میگذارم ثروت من محسوب خواهد شد.
الان که در صنعت حملونقل نگاه میکنم ، تعداد قابل توجهی از مدیران این صنعت، پرسنل من بودند و این افتخار من است. سرمایه داشتن یعنی همین. کافی است دو روز با من زندگی کنید تا بفهمید وقتی میگویم سرمایهام روابط انسانیست یعنی چه.
» بعد از ثبت شرکت، با چقدر سرمایه شروع به کار کردید؟
با سرمایهای خیلی محدود. از یک اتاق در شرکت همسرم شروع کردم. همهکارهاش هم خودم بودم. صبح میآمدم اتاق را گردگیری میکردم و چایی میگذاشتم. تلفن که زنگ میزد، موهبت صدای زنانه این بود که میتوانستتم صدایم را نازک کنم و ادای منشی شرکت را در بیاورم. فرزند کوچکم را هم میبردم. بعد تلفن را روی اسباببازی کودکم میگذاشتم تا آهنگ بزند و بعد گوشی را برمیداشتم که یعنی الان وصل شدید به خانم مقیمی. وقتی قرار بود نامه بفرستم جایی، کارمند که نداشتم. خودم میبردم و می گفتم میخواهم شما را بیشتر بشناسم و بیشتر ارتباط برقرار کنم. تا وقتی به در آمدزایی برسم و منشی و آبدارچی بگیرم و پرسنل زیاد کنم، کارم همین بود.
» چرا با داشتن شرکت حملونقل راضی نشدید؟
بعد از این که شرکت پا گرفت باز احساس کردم کافی نیست و باید کار بزرگتری انجام بدهم. از روز ثبت شرکت، عضو صنف حملونقل شده بودم .این بود که بعد از مدتی، کاندیدای هیات رییسهای شدم و به عنوان آخرین و نهمین نف، رای آوردم. قبلش رفتم گواهینامهی پایه یکم را گرفتم تا وقتی راننده میگوید ماشینم آب و روغن قاطی کرد یا قیچی کرد مرا سر کار نگذارد و به او بگویم میفهمم چه میگویی. زمانی میتوانستم این حرف را بزنم که امتحانش را داده باشم. آن موقع خیلی جوان بودم باید سواد و مهارتم را بالا میبردم تا باورم کنند. دفعهی اول تپه و شهر را در یک روز قبول شدم اما فنی را دفعهی دوم قبول شدم. چون افسر از همه نیمدور می گرفت. خدا شاهد است که من یک بالشت برده بودم چون پایم نمیرسید. از من دو دور و نیم تپه را گرفت. پنج جلسه هم بیشتر تمرین نرفته بودم اما کاری که بخواهم انجام بدهم با تمام انرژی دنبالش میروم و مطمئنم موفق میشوم.
» قصهی اتاق بازرگانی چه بود؟
کاندیدا شدم و با رای خیلی خوب انتخاب شدم. ۱۳ سال رییس بخش حل اختلاف بودم و بعد رفتم کارشناسی دادگستری را در صنعت حملونقل گرفتم تا بتوانم به عنوان کارشناس حرفی برای گفتن به مراجع قضایی داشته باشم و بعد در دور سوم رای اول را آوردم. بعد هم انجمن ملی زنان کارآفرین را در وزارت کشور ثبت کردم. بعد دیدم اتاق بازرگانی میتواند جای خوبی باشد تا برای قشر بانوان کار خاصی انجام بدهم. سال ۸۵ در هیات نمایندگان اتاق بازرگانی خودم را کاندیدا کردم و به عنوان تنها زن انتخاب شدم. در آن جا رییس کمیسیون حملونقل شدم در اتاق تهران و بعد در اتاق ایران هم کاندیدا شدم و آن جا هم در همین سمت انتخاب شدم. همان جا مشاور رییس اتاق بازرگانی ایران درامور زنان کارآفرین انتخاب شدم که تا الان هم سمت مشاور را دارم.
» چهطور شد به تعاملات بینالمللی فکر کردید؟
خواستم در اتاق تهران ،دفتری را به نام شورای بانوان بازرگان راه اندازی کنم که تایید شد و بعد منشورش را نوشتم و ثبت شد و۶ سال شورا وجود داشت . بعد وزارت بازرگانی به من پیشنهاد داد که عملکرد شورا را بسیار خوب دیدند. از آنجا تعاملات بین المللی را شروع کردم. بورسیههای دورههای کوتاهمدت را از کشورهای مسلمان خارجی گرفتم که چند سال است برای آنجا با هزینه دانشگاههایشان دانشجو میفرستم که به نظرم بسیار کارهای تاثیرگذاری بوده و خواهد بود. وقتی میگویم سرمایهدارم به خاطر همین کارهاست که راضیام میکند. چون کار اجتماعی را خیلی دوست داشتم و دارم. بعد هم مجموعه ای را به نام کانون بانوان بازرگان راه انداختم. هیات موسس و رییس هیات مدیرهاش بودم و از هر ارگانی در این کانون حضور داشتند. بعد هم به فکر تشکیل یک انجیاو افتادم که در اتاق بازرگانی ایران ثبت شد. این کانون یک سال است که وجود دارد ولی مطابق انتظارم پیش نرفتم که بعد از این که رای آورم استعفا دادم. یک سال پیش هم دفتری را در دانشگاه صنعتی شریف به نام دفتر توسعهی کارآفرینی زنان احداث کردم.
» و کارآفرین برتر جهان اسلام؟
سال ۲۰۱۲ به عنوان کارآفرین برتر جهان اسلام انتخاب شدم از سوی آیدیبی یا بانک توسعه اسلامی که مرکزش در عربستان است، آن هم به دلیل کارهای کارآفرینی که در ایران و منطقه انجام دادم یعنی به خاطر کلاسها و کارگاههای آموزشی که در کشورهای در حال توسعه گذاشتم مالزی، سریلانکا، اندونزی، کامبوج، ویتنام… در تمام این کشورها کار کرده ام و کار میکنم ولی بالاخص به خاطر پیشرو بودن یک زن در صنعت حملونقل به من تکیه کردند. دانشگاه صنعتی شریف کتابی را دربارهی کارآفرینی من منتشر کرد که با کمک دخترم ترجمهاش کردیم تا من این کتاب را در مراسمی که در شیبان بود، ببرم که بردیم و در اجلاسی که از ۵۶ کشور نمایندگانش حضور داشتند بیشتر از ۳۰۰ نسخه آن را توزیع کردم تا فقط به قصد حضور نرفته باشم دست کم اثری گذاشته باشم و زنان در هرکجای دنیا با خواندن این کتاب باور کنند که میتوانند.
» به بازنشستگی هم فکر میکنید؟
فکر میکنم آن قدر در دنیا کار برای انجام دادن هست که نباید درنگ کرد. اگر قرار بود در تمام کارهایی که راه انداختم بمانم نه من رشد میکردم نه جامعه. به جانشینپروری بینهایت اعتقاد دارم و این سلسلهمراتبی بودن خیلی لازم است. خیلیها فکر میکنند نردبان یک پله دارد و بالا رفتنشان مستلزم این است که تو را پایین بکشند متاسفانه در جامعه ما، این نگاههای حذفی زیاد است. با این حال مهم نیست. مهم این است که علیرغم تمام این همه ساز مخالف، تصمیم گرفتم و توانستم و شد. در عین حال که هنوز خیلی کارها مانده که باید انجام بدهم.
0 دیدگاه در “فاطمه مقیمی، کارآفرین میلیاردر معمولی”